خانه
Main navigation
  • خانه
  • رزرو نوبت
  • بازدید گروهی
  • موزه
    • برنامه ها
    • اخبار
    • راهنمای موزه
    • پشتیبانی از کودکان محروم مراکز حمایتی
  • پایگاه داده‌ها
    • منابع نوشتاری
      • کتاب
      • نشریه
      • مقالات
      • پایان نامه
      • گزارش و جزوه
      • سند
    • منابع دیداری شنیداری
      • تصویر کتاب و نشریه
      • عکس‌ها
      • پوسترها
      • فیلم‌ها
      • نمایش
      • صفحه و کاست
    • نهادها و ناشران
      • ناشران
      • نهادها
    • جایزه‌ها و رویدادها
      • جایزه ادبی، هنری
      • همایش، جشنواره و نمایشگاه
    • حقوق کودک
    • سرگذشت‌نامه
    • گنج واژه - تزاروس
  • موزه مجازی
    • عروسک ها
      • عروسک
      • عروسک ملل
      • عروسک نمایشی
      • عروسک جانوری
      • عروسک مردم ساخت
      • تندیس
    • آموزش و پرورش
      • افزار آموزشگاهی
      • افزار آموزشی و کمک آموزشی
      • افزار دانش آموز
      • مهر و نشان
      • نوشت افزار
      • کاردستی و کارورزی
    • اسباب بازی‌ها
      • اسباب بازی فکری آموزشی سرگرمی مهارتی
      • اسباب بازی‌های جنگی
      • اسباب بازی‌های حمل و نقل
      • اسباب بازی‌های خانه آوایی
      • اسباب بازی‌های خانه عروسکی
      • اسباب بازی‌های دیداری
      • اسباب بازی‌های دیگر
      • اسباب بازی‌های سنتی
      • اسباب بازی‌های مردم ساخت
      • اسباب بازی‌های ملل
    • افزارها
      • بازی افزار
      • سازها
      • کودک افزار
    • موزه‌های ایران و جهان
      • اشیاء موزه‌های ایران
      • اشیاء موزه‌های جهان
      • موزه‌های ایران
      • موزه‌های جهان
      • پیشینه و خاستگاه
    • پوشاک
      • زیور افزار
      • سرپوش
      • ماسک
      • پا پوش
      • پوشاک آموزش و پرورش
      • پوشاک نمایشی
  • اهداء
  • راهنما
  • تماس با ما
  • درباره ما
منو سایت

عروسک چشم سبز

اطلاعات ساخت
شماره دسترسی
سازنده
  • بتول فرقانی اقدم
اندازه
30
سال ساخت
  • 1325
جنس
  • پارچه
نوع ساخت
  • دست دوز خانگی
توضیح شی
اهدا کننده
مالک
شرمین نادری
زمان کاربری
پیشینه و خاستگاه
یادداشت
محل نگهداری:
موزه‌ها در ایران
موزه‌ها در جهان
اطلاعات تکمیلی:
برچسب
  • عروسک های پارچه ای
گونه
  • عروسک مردم ساخت
  • عروسک ها
تجربه شخصی
<p>عروسک دست دوز مادربزرگ، با چشم سبز وموهای سیاه و کمر باریک و آن انگشتانی که این قدر ریز و قشنگ دوخته شده اند که می شود انگشتر برایشان خرید قشنگ ترین میراث مادرم است، خیلی با ارزش تر از لاله پایه دارها و استکان گیره دارهای مادربزرگش، یا ظرف های صورتی ساخت روسیه که جهیزیه مادرش بودند و با قایق آورده بودند شان از دوردوست ها، یا حتی آن دوتا آبلیمو خوری آبی منجوق کار که یکی شان سر سفره عید سی سالگی ام شکست و دلم را زخمی کرد وغمگین و یکی دیگرشان را باد برد&nbsp; با همه قصه ها و غصه های قدیمی توی دلش، قصه خوراک ها و سفره های قدیمی، طاقچه ها و باغچه ها و رورواک ها و گالش های عید و البته&nbsp; قصه های عروسکم، همان که مدت ها روی پشتی چاق و متکای گرد مادربزرگ جاخوش کرده بود و من با چشم های حیران نگاهش می کردم و حس می کردم که الان است مثل عروسک الدوز قصه های بهرنگی زبانش باز شود و صدایم کند. مادربزرگم هم در این رویاهای شیرین من بی تقصیر نبود که عاشق قصه گویی بود و هزار بار برایم تعریف کرده بود که این عروسک را وقتی دوخته که یکی از بچه هایش، خاله من، پروین کوچک توی حوض خفه شده و داغش به دل مادر مانده است. خوب یادم است که این ها را با غصه می گفت و بعد چطور با دست های سفید و تپل و آن انگشتر ستاره ای اش، دستم را می گرفت و دست عروسک را می گذاشت توی دستم و دوباره&nbsp; می گفت؛&laquo;چند سال بعد از جنگ&nbsp; ملل دوم بود&nbsp; و هوا گرم بود و&nbsp; من حامله بودم و بد ویار . دخترکم سرنماز آمد که بیا و آفتابه ام را آب کن که بازی کنم و من دعوایش کردم و فرستادمش برود و پست سرش گفتم، کی می شود حرف نزنی بچه و شیطان حرفم را شنید و ستاره ای انداخت و حرفم برآورده شد و نفرین&nbsp; مثل صاعقه ای زد به درخت خانه مان و بچه که رفته بودی پای حوض افتاد و غرق شد و ما نفهمیدیم وچاره نکردیم و&nbsp; فقط دمپایی های پلاستیکی اش را پای حوض پیدا کردیم، دمپایی های قرمزی که خودم برایش خریده بودم و از پایش بزرگ بود ... &raquo;<br />
این ها را که می گفت مادربزرگم بغض می کرد و عروسک را بغل می کرد و چشم های سیاهش را می دوخت به پنجره که پیچک عشقه پوشانده بودش و از پشتش حتی آسمان هم پیدا نبود و همان وقت بود که دیگر دل من هم می گرفت از دیدنش، بعدها اما مادرم قصه را شیرین تر می گفت، این که مادربزرگ&nbsp; وقتی دوباره باردار بود ، به امید امدن دختری دیگر به خانه اش، عروسکی دوخته بود از کتان سفید ملحفه هایش و توی دلش پنبه لحافی را گذاشته بود و بعد از موی سیاه خودش که حنای معطر خوشرنگش می کرد رشته ای بریده بود و با سلیقه و مهربانی به سرعروسک دوخته بود، آن هم ریزریز با کوک و بخیه و دندان موشی های بسیار مبادا که بریزد و خراب شود. بعد هم که مادر دنیا آمده بود عروسک را گذاشته بود کنار قنداقش، انگار که عروسک خواهری باشد ندیده و نشناخته برای مادرم که خنده هایش شیرین بود مثل خودش. گرچه بعدها اما عروسک که به من رسید، قصه های ریز و درشت مادر و مادربزرگ برایم زیادی هیجان داشت و شب ها که همه می رفتند بخوابند، توی رویای کودکانه ام عروسکم را راه می انداخت توی اتاق و می ترساندم، هزار بهانه می گرفتم از لب عروسک که برایم نمی خندید و چشمش که زیادی سبز بود و لباسش که پاره بود، همین هم بود که زنجیره ای از زنان فامیل هی دوختند و هی وصل کردند و خنده به لبش گذاشتند و گیس نیمه ریخته اش را با روسری حریری پوشاندند و قصه اش را دراز کردند، که سی سال بعدش هم هنوز عروسک کوچک مو سیاهم را به ذوق بو کردن مادر و مادربزرگی که دیگر قصه نمی گویند، بغل&nbsp; می کنم و توی خنده اش شیرین ترین رویاهای دنیا را می بینم.</p>
<p><strong>نوشته:</strong> شرمین نادری. زمستان 1390.</p>
محل ساخت
  • تهران
محل کشف
کشور
استان