عروسک پارچه ای با بلوز حریر آبی و کت و دامن بلند و گوشواره های مرواریدی و گردنبندی از مهره های رنگی. چشم، ابرو و لب عروسک با نخ های سیاه و قرمز دوخته شده است. روی گونه ها و جای ناخن ها قرمز است. عروسک دارای موهای از الیاف کولر است که به سرش دوخته شده است. سر و دست های عروسک روی یک مداد سوار شده است.
عروسک پارچه ای
اطلاعات ساخت
شماره دسترسی
ب-ع-ر-44
سازنده
اندازه
30
سال ساخت
نوع ساخت
توضیح شی
اهدا کننده
مالک
زمان کاربری
پیشینه و خاستگاه
یادداشت
محل نگهداری:
موزهها در ایران
موزهها در جهان
اطلاعات تکمیلی:
تجربه شخصی
<p>عروسک پیرهن آبی من که توی دلش یک مداد دارد و مویش از الیاف طلایی کولر درست شده را مادر بزرگ وقتی دوخت که تازه تازه داشتم سوزن دست می گرفتم و کوک می زدم و دکمه های رنگ رنگی مادر بزرگ را از توی صندوق بگیر و بنشانش بیرون می کشیدم و بازی می کردم . مادر بزرگ بود که کوک زدن یادم داد، یادم دادن چطور منجوق های قرمز و سیاه و سفید را به نخ بکشم و گردنبند عروسک درست کنم، چطور دست و لباسش را ببرم و بدوزم و آن وقت خودش از پارچه آبی حریر برای عروسکم لباس دوخت و ژاکت و دامن درست کرد و روی دست های کوچک و سفیدی که با پارچه متقال دوخته بود رنگ قرمز کشید که دست عروسکم حنایی بشود ، روی لپ هایش هم به خواهش من سرخاب مالید و به گوش هاش چند دانه منجوق و مرواری آویخت، آن وقت عروسک را که دیگر هم مو داشت و هم لباس برداشت و گذاشت سر در یک قوطی شامپو و توی قوطی سنگریزه ریخت که لابد سرجایش بند شود.<br> یادم می آید آن روز پرسیدم ؛ آخر چرا سنگ توی دلش دارد و عروسک را تکان تکان دادم و صدای دلش را گوش کردم ، صدا می گفت ؛ ریش ریش ریش ...صدای هم خوردن سنگریزه ها بود که آدم را یاد صدای دریا می انداخت، صدای آمدن موج روی ساحل، این را که به مادر بزرگ گفتم خندید و دندان طلایی اش برق زد، آن وقت بغلم کرد و توی گوشم قصه سنگ صبور را گفت، قصه دختری که عروسکش را بغل می کرد و توی گوشش می خواند، عروسک سنگ صبور یا تو بترک یا من بترکم و سنگ دل عروسک برای دخترک می ترکید، همان طور که سنگ های توی دل عروسک سال ها برای من صدا دادند و با من حرف زدند و دست آخر نمی دانم چی شد که به هم چسبیدند و خراب شدند و مادر قوطی شامپوی پر سنگ ریزه را از زیر پای عروسک در آورد و دورشان انداخت. هرچند عروسکم ماند با مدادی توی دلش و موهای طلایی و قصه عروسک سنگ صبوری که هروقت می بینمش می افتد توی دلم.</p><p><strong>نوشته:</strong> شرمین نادری. پاییز 1391.</p>
محل ساخت
محل کشف
کشور
استان