یک روز پیرزن تصمیم گرفت به خانه ی دخترش برود. سر راه به گرگ و پلنگ و شیر برخورد که می خواستند او را بخورند. پیرزن به همه ی آن ها گفت که می رود خانه ی دخترش، غذا می خورد و چاق می شود و برمی گردد تا او را بخورند. وقت برگشت به خانه به دخترش می گوید برای او یک کدو تنبل بخرد بعد داخل کدو تنبل می رود و قل می خورد و به طرف خانه اش راه می افتد. در راه به شیر و پلنگ و گرگ که سراغ یک پیرزن را از او می گرفتند، می گوید کسی را ندیده است ولی وقتی گرگ او را قل می دهد که برود، کدو به درختی می خورد و از وسط به دو نیم می شود و پیرزن بیرون می افتد. از گرگ می خواهد که بگذارد تا او به حمام برود و بعد بخوردش.
یک قصه ی عامیانه: کدوی غلطان
یک روز پیرزن تصمیم گرفت به خانه ی دخترش برود. سر راه به گرگ و پلنگ و شیر برخورد که می خواستند او را بخورند. پیرزن به همه ی آن ها گفت که می رود خانه ی دخترش، غذا می خورد و چاق می شود و برمی گردد تا او را بخورند. وقت برگشت به خانه به دخترش می گوید برای او یک کدو تنبل بخرد بعد داخل کدو تنبل می رود و قل می خورد و به طرف خانه اش راه می افتد. در راه به شیر و پلنگ و گرگ که سراغ یک پیرزن را از او می گرفتند، می گوید کسی را ندیده است ولی وقتی گرگ او را قل می دهد که برود، کدو به درختی می خورد و از وسط به دو نیم می شود و پیرزن بیرون می افتد. از گرگ می خواهد که بگذارد تا او به حمام برود و بعد بخوردش. وقتی به حمام می رسند، پیرزن خاکستر برمی دارد و به صورت گرگ می پاشد، با صدای آه و ناله ی گرگ مردم سرمی رسند و گرگ را می کشند.
این روایت تهرانی این قصه است که افسر قیصری گردآوری کرده و در ادامه، روایت مازندرانی آن با عنوان " کینگ گرگری " همراه با ترجمه ی فارسی آمده است .