پدر و پسری تنها و دور از مردم در ساحل دریا زندگی می کردند مردم به آنها "تام گوشه گیر " و " پسر توفان" می گفتند. روزی چهار جوان به منطقه حفاظت زده وارد شدند و با از بین بردن لانهی پلیکانها و کشتن دو پلیکان از آنجا رفتند. پسر توفان که از دور شاهد ماجرا بود، سه بچه پلیکان را که مادر خود را از دست داده بوند به خانه برد. او با کمک پدرش توانست جان پلیکانها را نجات دهد. پس از مدتی به پیشنهاد پدر پلیکانها را به دریا بردند. اما یکی از پلیکانها به نام آقای باشعور که از آندو کوچکتر بود و به پسر توفان وابسته بود، بازگشت.
پسر توفان
پدر و پسری تنها و دور از مردم در ساحل دریا زندگی می کردند مردم به آنها "تام گوشه گیر " و " پسر توفان" می گفتند. روزی چهار جوان به منطقه حفاظت زده وارد شدند و با از بین بردن لانهی پلیکانها و کشتن دو پلیکان از آنجا رفتند. پسر توفان که از دور شاهد ماجرا بود، سه بچه پلیکان را که مادر خود را از دست داده بوند به خانه برد. او با کمک پدرش توانست جان پلیکانها را نجات دهد. پس از مدتی به پیشنهاد پدر پلیکانها را به دریا بردند. اما یکی از پلیکانها به نام آقای باشعور که از آندو کوچکتر بود و به پسر توفان وابسته بود، بازگشت. پدر و پسر به آقای باشعور یاد دادند که پرواز کند و با خود قلاب ماهیگیری را به وسط دریا ببرد که آنها بتوانند صید بهتری داشته باشند. این آموزش در یک روز طوفانی منجر به نجات جان ناخدا و ملوانان یک کشتی شد. ناخدا از پدر پسر توفان خواست تا بگذارد پسرش با هزینه ی او در مدرسه درس بخواند اما پسر توفان قبول نکرد. سال بعد که آقای با شعور بخاطر برهم زدن شکار غیر مجاز دو شکارچی هدف گلولهی آنها قرار گرفت و کشته شد، پسر توفان قبول کرد که به مدرسه برود. به همراه پیام نویسنده به مناسبت روز جهانی کتاب کودک ۱۴ فروردین ۱۳۵۷ و شرح مختصری از زندگی او.