مجموعه ی ۲ داستان، شامل: "مرغى که تخم طلا مىگذاشت": فیلیپ که با مادرش زندگى مىکند، ناچار است کار کند. ولى زندگى آنها به دشواری میگذرد. تا اینکه روزى مردی فقیر به خاطر خوش قلبى فلیپ مرغى به او هدیه میکند و می گوید هیچ گاه افزون طلب مباش. مرغ هر روز براى آنها تخم طلا مىگذارد. آنها زندگى خوبى پیدا میکنند. ولى به خاطر حرص و آز سر مرغ را می برند و می خواهند طلاهاى داخل شکمش را بیرون بیاورند. در داخل شکم مرغ چیزى نیست و آنها مرغ را از دست میدهند."دو بچه گربه شنگول، بنام فلیکس و توم": فلیکس و توم دو بچه گربهاند و همیشه با هم بازى مىکنند.
مرغی که تخم طلا می گذاشت
مجموعه ی ۲ داستان، شامل: "مرغى که تخم طلا مىگذاشت": فیلیپ که با مادرش زندگى مىکند، ناچار است کار کند. ولى زندگى آنها به دشواری میگذرد. تا اینکه روزى مردی فقیر به خاطر خوش قلبى فلیپ مرغى به او هدیه میکند و می گوید هیچ گاه افزون طلب مباش. مرغ هر روز براى آنها تخم طلا مىگذارد. آنها زندگى خوبى پیدا میکنند. ولى به خاطر حرص و آز سر مرغ را می برند و می خواهند طلاهاى داخل شکمش را بیرون بیاورند. در داخل شکم مرغ چیزى نیست و آنها مرغ را از دست میدهند."دو بچه گربه شنگول، بنام فلیکس و توم": فلیکس و توم دو بچه گربهاند و همیشه با هم بازى مىکنند. آنها یک گارى میسازند ولى چون هر دو میخواهند روى گارى بنشینند آن را به گارى اسبدار بزرگ میبندند. ولى هر دو به زمین میخورند و گاریشان در دستانداز میشکند. آنها تصمیم میگیرند بازیهاى بهترى بکنند.