حسین عبدالرضا کارگر ساختمان زندان بود که از روی داربست پایین افتاد و مرد. بقیه کارگران ترسیده بودند. هیچ یک از آن ها برای کفن و دفن حسین عبدالرضا نرفتند، چون اگر میرفتند، حقوقی دریافت نمیکردند. مهندس هم حاضر نبود پول این کارگران را بدهد. کارگران هم تردید داشتند که ازحق خود دفاع کنند یا از خیر آن بگذرند. آن ها تمام مدتی که پشت در اتاق مهندس منتظر بودند، به زیان های زندانی که خود ساخته بودند فکر میکردند. زن حسین عبدالرضا را هم برای گرفتن خون بهای همسرش به زندان آمده بود.
قصه پاییزی
حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع
متن کامل
حسین عبدالرضا کارگر ساختمان زندان بود که از روی داربست پایین افتاد و مرد. بقیه کارگران ترسیده بودند. هیچ یک از آن ها برای کفن و دفن حسین عبدالرضا نرفتند، چون اگر میرفتند، حقوقی دریافت نمیکردند. مهندس هم حاضر نبود پول این کارگران را بدهد. کارگران هم تردید داشتند که ازحق خود دفاع کنند یا از خیر آن بگذرند. آن ها تمام مدتی که پشت در اتاق مهندس منتظر بودند، به زیان های زندانی که خود ساخته بودند فکر میکردند. زن حسین عبدالرضا را هم برای گرفتن خون بهای همسرش به زندان آمده بود.
توضیحات: