عاقبت طمع

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

تاجری به نام عبدالله ۸۰ شتر دارد و در بغداد زندگی می کند. روزی دزدان قافلهاش را می زنند و شترانش را می دزدند. عبدالله با درویشی آشنا می شود که او را صاحب گنجی بزرگ می کند. اما او طمع می کند و صندوقچه ی کوچک درویش را می خواهد. در این صندوق مایعی سحرآمیز هست که اگر به چشم چپ بزنند، تمام گنج های دنیا را می بینند و اگر به چشم راست بزنند، از هر دو چشم نابینا میشوند. عبدالله از آن مایع به هر دو چشم خود می زند و نابینا می شود. روزی برای گرفتن تکه نانی در خانه ی همان درویش را می زند. دختر درویش در را به رویش باز می کند. تاجر داستان زندگی خود را برای او می گوید.

متن کامل

تاجری به نام عبدالله ۸۰ شتر دارد و در بغداد زندگی می کند. روزی دزدان قافلهاش را می زنند و شترانش را می دزدند. عبدالله با درویشی آشنا می شود که او را صاحب گنجی بزرگ می کند. اما او طمع می کند و صندوقچه ی کوچک درویش را می خواهد. در این صندوق مایعی سحرآمیز هست که اگر به چشم چپ بزنند، تمام گنج های دنیا را می بینند و اگر به چشم راست بزنند، از هر دو چشم نابینا میشوند. عبدالله از آن مایع به هر دو چشم خود می زند و نابینا می شود. روزی برای گرفتن تکه نانی در خانه ی همان درویش را می زند. دختر درویش در را به رویش باز می کند. تاجر داستان زندگی خود را برای او می گوید. دختر نیز از پدرش می خواهد تاجر را ببخشد و بیناییش را بازگرداند. سپس آن دو با هم ازدواج می کنند.

توضیحات:
Submitted by mehrzady on