سرافینا، دخترک انگلیسی، با مادربزرگش زندگی می کند. او مادر و پدرش را ندیده است و نمی داند کجا هستند و چه می کنند. پس از مرگ مادربزرگ، مدت کوتاهی در خانه ی همسایه ی مهربانشان به سر می برد و سپس نزد خاله اش می رود. خاله اش که زن سرد و نامهربانی است، او را به آموزشگاهی شبانه روزی می فرستد. سرافینا آموزشگاه را بسیار دوست دارد، خوب درس می خواند و همیشه شاگرد اول می شود، دوست محبوبش استفانی که مادرش او را ترک گفته است و با پدرش زندگی می کند، دختری سرزنده و پر جنب و جوش، اما شلخته و بی دست و پاست. سرافینا با مهر و دوستی اش بر او تأثیر می گذارد و در هنگام نیاز به استفانی کمک می کند.
سرافینا
سرافینا، دخترک انگلیسی، با مادربزرگش زندگی می کند. او مادر و پدرش را ندیده است و نمی داند کجا هستند و چه می کنند. پس از مرگ مادربزرگ، مدت کوتاهی در خانه ی همسایه ی مهربانشان به سر می برد و سپس نزد خاله اش می رود. خاله اش که زن سرد و نامهربانی است، او را به آموزشگاهی شبانه روزی می فرستد. سرافینا آموزشگاه را بسیار دوست دارد، خوب درس می خواند و همیشه شاگرد اول می شود، دوست محبوبش استفانی که مادرش او را ترک گفته است و با پدرش زندگی می کند، دختری سرزنده و پر جنب و جوش، اما شلخته و بی دست و پاست. سرافینا با مهر و دوستی اش بر او تأثیر می گذارد و در هنگام نیاز به استفانی کمک می کند. در روز تولد سرافینا، هم اتاقی هایش پنهانی تصمیم می گیرند برای او جشن تولدی بر پا کنند. سرافینا که به دروغ گفته است مادر و پدرش در افریقا سرگرم اکتشاف هستند، ناچار می شود از سوی مادر و پدرش برای خودش هدیه بخرد و پست کند. اما یکی از هم اتاقی هایش از کار او با خبر می شود. مدیر آموزشگاه نیز که موضوع را فهمیده است، چیزی در این باره به سرافینا نمی گوید. سرانجام در روزهای پایانی مدرسه، خاله ی سرافینا همه چیز را درباره ی مادرش که او را از همان روزهای اول تولدش رها کرده است، به سرافینا می گوید. سرافینا با اندوه و ناراحتی شبانه روزی را با این آرزو که کاش دوباره روز اول ورودش به شبانه روزی بود و همه چیز دوباره شروع می شد، ترک می کند.