پسر کوچولو در شب تولد شش سالگی اش درخت آرزوهایش را می بیند. درختى خیلی بزرگ که روی تنه اش در دارد. بالای در نوشته شده است: آرزوهایت را نگه دار. پسر در را باز مى کند و داخل درخت مى شود. از پله ها بالا مى رود تا به طبقه ی اول مى رسد. در آنجا سگ کوچولوی قهوه ای رنگی مى بیند. سگ به او مى گوید: مى دانم که آرزوی داشتن من را داری ولی آرزویت بر آورده نمى شود، مگر معنی جمله ی روی درخت آرزو را بفهمی. پسر همان طور که از طبقه ها بالا می رود کم کم معنی جمله را می فهمد و پى مى برد که آرزوها حد و حدودی ندارند. با صدای بلند مى گوید: من فقط سگ کوچولوی خودم را می خواهم و دیگر بالا نمی روم.
درخت آرزو
حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
برچسب:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع
متن کامل
پسر کوچولو در شب تولد شش سالگی اش درخت آرزوهایش را می بیند. درختى خیلی بزرگ که روی تنه اش در دارد. بالای در نوشته شده است: آرزوهایت را نگه دار. پسر در را باز مى کند و داخل درخت مى شود. از پله ها بالا مى رود تا به طبقه ی اول مى رسد. در آنجا سگ کوچولوی قهوه ای رنگی مى بیند. سگ به او مى گوید: مى دانم که آرزوی داشتن من را داری ولی آرزویت بر آورده نمى شود، مگر معنی جمله ی روی درخت آرزو را بفهمی. پسر همان طور که از طبقه ها بالا می رود کم کم معنی جمله را می فهمد و پى مى برد که آرزوها حد و حدودی ندارند. با صدای بلند مى گوید: من فقط سگ کوچولوی خودم را می خواهم و دیگر بالا نمی روم. آن وقت با صدای پدر از خواب بیدار مى شود: تولدت مبارک کوچولوی شش ساله ی من . . . بعد صدای پارس سگی را مى شنود.
توضیحات: