یکی شهرشان رفته بود. باد شدیدی که می وزید او را با چترش بلند کرد و به آسمان برد. عقابی او را گرفت و به روی قله ی کوهی برد. نسرین فرار کرد و به غاری رفت و صبح روز بعد شروع به جست و جو کرد، ولی به هیچ روستایی نرسید. شب که از حال رفته بود، گرگی نسرین را دید و او را با خود به غار جانوران درنده برد. شیر سلطان آن ها، گفت برای نسرین غذا بیاورند و بعد هم او را سوار آهویی کردند و به نزدیکترین روستا بردند. در آنجا نسرین چند روزی نزد زن و شوهری که بچه نداشتند ماند. روزی که برای خرید کردن به بازار شهر رفته بودند، مادر نسرین او را دید و نسرین به خانه شان بازگشت.
دختریکه شب عید بآسمان رفت
حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
برچسب:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع
متن کامل
یکی شهرشان رفته بود. باد شدیدی که می وزید او را با چترش بلند کرد و به آسمان برد. عقابی او را گرفت و به روی قله ی کوهی برد. نسرین فرار کرد و به غاری رفت و صبح روز بعد شروع به جست و جو کرد، ولی به هیچ روستایی نرسید. شب که از حال رفته بود، گرگی نسرین را دید و او را با خود به غار جانوران درنده برد. شیر سلطان آن ها، گفت برای نسرین غذا بیاورند و بعد هم او را سوار آهویی کردند و به نزدیکترین روستا بردند. در آنجا نسرین چند روزی نزد زن و شوهری که بچه نداشتند ماند. روزی که برای خرید کردن به بازار شهر رفته بودند، مادر نسرین او را دید و نسرین به خانه شان بازگشت.
توضیحات: