داستان کودکان: مسافرت اسرارآمیز

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

تاجری پسری تنبل دارد. روزی برای اینکه او را تربیت کند، کوله پشتی ای به او می دهد و او را راهی سفر می کند. پسر در راه به غاری می رسد. در غار با پسرکی که جست و خیز و بازی می کند آشنا می شود. پسرک او را به بازی وادار می کند و آنچه از رمزهای بازی می داند، به او یاد می دهد. روزی جوانی را می بیند که مطالعه می کند. جوان او را به کتاب خواندن وامی دارد و آنچه از علوم می داند به او می گوید. سپس به پیرمرد زحمتکشی برمی خورد. پیرمرد اورا به زحمت کشیدن و کارکردن دعوت می کند، به شکلی که دست های پسر پینه می بندد. پس از آن با مرد ژنده پوشی که روی تنه ی درختی نشسته است آشنا می شود.

متن کامل

تاجری پسری تنبل دارد. روزی برای اینکه او را تربیت کند، کوله پشتی ای به او می دهد و او را راهی سفر می کند. پسر در راه به غاری می رسد. در غار با پسرکی که جست و خیز و بازی می کند آشنا می شود. پسرک او را به بازی وادار می کند و آنچه از رمزهای بازی می داند، به او یاد می دهد. روزی جوانی را می بیند که مطالعه می کند. جوان او را به کتاب خواندن وامی دارد و آنچه از علوم می داند به او می گوید. سپس به پیرمرد زحمتکشی برمی خورد. پیرمرد اورا به زحمت کشیدن و کارکردن دعوت می کند، به شکلی که دست های پسر پینه می بندد. پس از آن با مرد ژنده پوشی که روی تنه ی درختی نشسته است آشنا می شود. پیرمرد می گوید که با همراهی پدر او این سفرها را برای او ترتیب داده بودند تا او زندگی کردن را بیاموزد و حالا که چیزهای زیادی آموخته می تواند نزد پدرش برگردد. آن پیرمرد کاری می کند که او ناگهان جلوی دروازه ی شهرشان باشد. نزد پدر که در حال مرگ است می رود و تجارت پدر را ادامه می دهد.

توضیحات:
Submitted by mehrzady on