داستان کودکان: قضا و قدر

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

پادشاه کشوری صاحب بچه نمی شود. روزی در عالم رؤیا پیرمردی را می بیند که مژده می دهد همسرش پسری خواهد زایید. این پسر در ۷ سالگی به چنگال شیری می افتد. اگر از چنگال شیر نجات یابد، موجب نابودی پدر می شود. از قضا همسر شاه پسری به دنیا می آورد. شاه برای مبارزه با قضا وقدر فرزند را به همراه دایه به ته چاهی می فرستد و در آنجا نگاه می دارد. در ۷ سالگی پسر، شیری که به دنبال یک آهوست نمی تواند از چاه بپرد و داخل چاه می افتد. او دایه را می کشد و پسر را نیز بیرون از چاه می اندازد. شکارچی دربار پسر را بزرگ می کند. او به دربار شاه فراخوانده می شود.

متن کامل

پادشاه کشوری صاحب بچه نمی شود. روزی در عالم رؤیا پیرمردی را می بیند که مژده می دهد همسرش پسری خواهد زایید. این پسر در ۷ سالگی به چنگال شیری می افتد. اگر از چنگال شیر نجات یابد، موجب نابودی پدر می شود. از قضا همسر شاه پسری به دنیا می آورد. شاه برای مبارزه با قضا وقدر فرزند را به همراه دایه به ته چاهی می فرستد و در آنجا نگاه می دارد. در ۷ سالگی پسر، شیری که به دنبال یک آهوست نمی تواند از چاه بپرد و داخل چاه می افتد. او دایه را می کشد و پسر را نیز بیرون از چاه می اندازد. شکارچی دربار پسر را بزرگ می کند. او به دربار شاه فراخوانده می شود. در جنگی که بین سپاه شاه و دشمنان آنها روی می دهد، پسر ندانسته، با شمشیر پادشاه را می زند. پادشاه به دربار می آید و وزیر را می خواهد تا ببیند پدر پسر که بوده است. پسر می گوید که مادری داشتم که شیر در چاه اورا درید و مرا بیرون انداخت. شکارچی قصر مرا بزرگ کرده است. شاه که به هویت پسرش پی برده است، تاج را بر سر پسرش می گذارد و می میرد.

توضیحات:
Submitted by mehrzady on