تاجر ایرانی از هر سفرش برای دختر خود، فرشته، هدایایی همچون گردنبند و گوشواره می آورد. در یکی از سفرها به هند، دخترش از او عروسک سخنگویی می خواهد. اما تاجر در هند که عروسک را می پرستند، عروسکی نمی یابد و به راهنمایی درویشی، عروسکی را که در معبد خدایان است می دزدد و برای دخترش می فرستد. اما خود کشته می شود. دختر سال ها عروسک را نگه می دارد تا اینکه درویش پیر هندی را می بیند. درویش گردنبندی به دختر می دهد و می گوید زمانی که گردنبند درخشید، عروسک را بردار، به هند و به معبد برو. عروسک را در جای خود بگذار و زمانی که همه جمع شدند، گردنبند را در آتش بینداز. دخترا این کار را انجام می دهد.
داستان کودکان: عروسک سخنگو
تاجر ایرانی از هر سفرش برای دختر خود، فرشته، هدایایی همچون گردنبند و گوشواره می آورد. در یکی از سفرها به هند، دخترش از او عروسک سخنگویی می خواهد. اما تاجر در هند که عروسک را می پرستند، عروسکی نمی یابد و به راهنمایی درویشی، عروسکی را که در معبد خدایان است می دزدد و برای دخترش می فرستد. اما خود کشته می شود. دختر سال ها عروسک را نگه می دارد تا اینکه درویش پیر هندی را می بیند. درویش گردنبندی به دختر می دهد و می گوید زمانی که گردنبند درخشید، عروسک را بردار، به هند و به معبد برو. عروسک را در جای خود بگذار و زمانی که همه جمع شدند، گردنبند را در آتش بینداز. دخترا این کار را انجام می دهد. بعد از آتش گرفتن گردنبند عروسک تکان می خورد و به شاهزاده ی زیبایی تبدیل می شود. شاهزاده جریان عشق جادوگر به خود و تبدیلش به عروسک را برای مردم می گوید ودر همان معبد، فرشته را خواستگاری و به عقد خود در می آورد.