داستان کودکان: شیر و نجار

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

مرغابی از ترس می لرزد. طاووسی نزد او می آید و می پرسد: از چه می ترسی؟ او پاسخ می دهد که از آدمیزاد می ترسد. آنگاه حکایت ترس الاغ، شتر و اسب را از آدمیزاد و شیر سلطان جنگل را که به دست آدمیزاد گرفتار شده است را برای او تعریف می کند. شیر وقتی می بیند جانوران از آدمیزاد می ترسند، می گوید: آدمیزاد ترس ندارد. روزی نجاری را می بیند. به نجار می گوید: تو چه جانوری هستی که دو پا داری. نجار می گوید: من نجارم و نزد پلنگ می روم تا خانه ای برای او بسازم. شیر می گوید: اول برای من خانه ای بساز.

متن کامل

مرغابی از ترس می لرزد. طاووسی نزد او می آید و می پرسد: از چه می ترسی؟ او پاسخ می دهد که از آدمیزاد می ترسد. آنگاه حکایت ترس الاغ، شتر و اسب را از آدمیزاد و شیر سلطان جنگل را که به دست آدمیزاد گرفتار شده است را برای او تعریف می کند. شیر وقتی می بیند جانوران از آدمیزاد می ترسند، می گوید: آدمیزاد ترس ندارد. روزی نجاری را می بیند. به نجار می گوید: تو چه جانوری هستی که دو پا داری. نجار می گوید: من نجارم و نزد پلنگ می روم تا خانه ای برای او بسازم. شیر می گوید: اول برای من خانه ای بساز. نجار قفسی برای شیر می سازد و همین که شیر داخل قفس می رود در را بر روی او می بندد و او را در گودالی می اندازد و هر چه شیر التماس می کند در قفس را برای او باز نمی کند.

توضیحات:
Submitted by mehrzady on