جوانی با ذوق در شهری از شهرهای چین به نام « تو » زندگی می کند. روزی تو در خواب می بیند که سربازان شاه او را به قصر پادشاه گاسیا برده اند و در آنجا با دختر شاه لیلا دیدار کرده و عاشق دختر شده است. شاه هم به تو، پیشنهاد می کند با دخترش ازدواج کند ولی تو، نمی پذیرد وبه منزل بازمی گردد. وقتی از خواب می پرد و متوجه می شود که همه ی این چیزها را در خواب دیده است، دوباره به خواب می رود و می بیند که به همسری لیلا درآمده ولی اژدهایی به شهر حمله کرده است. در همین حال تو، کمر و سینه و اندام لیلا را اندازه میگیرد. لیلا از این کار او تعجب کرده است.
داستان کودکان: شاهزاده خانم لیلا دختر پادشاه کاسیا
جوانی با ذوق در شهری از شهرهای چین به نام « تو » زندگی می کند. روزی تو در خواب می بیند که سربازان شاه او را به قصر پادشاه گاسیا برده اند و در آنجا با دختر شاه لیلا دیدار کرده و عاشق دختر شده است. شاه هم به تو، پیشنهاد می کند با دخترش ازدواج کند ولی تو، نمی پذیرد وبه منزل بازمی گردد. وقتی از خواب می پرد و متوجه می شود که همه ی این چیزها را در خواب دیده است، دوباره به خواب می رود و می بیند که به همسری لیلا درآمده ولی اژدهایی به شهر حمله کرده است. در همین حال تو، کمر و سینه و اندام لیلا را اندازه میگیرد. لیلا از این کار او تعجب کرده است. تو به او می گوید: می خواهم اندازه های تو را بگیرم تا اگر این بار هم خواب دیده بودم، مجسمهای از تو در عالم بیداری بسازم. در همین حال باز هم از خواب می پرد و اطراف خود را پراز زنبور می بیند. وقتی بیرون می رود، مار سیاه بزرگی را دم کندوی زنبورها می بیند و می فهمد این مار همان اژدهایی بوده که در خواب دیده است. مار را از بین می برد و زنبورها به کندو برمی گردند.