سپهسالار دختر بسیار زیبایی دارد. وقتی برای سرکشی به یکی از روستاها می رود به دختر پیغام می دهد نزد او بیاید. در راه شاه دختر را می بیند و عاشق او می شود و بدون اینکه به سپهسالار بگوید اورا به عقد خود در می آورد. سپهسالار با شاه درگیر می شود. شاه دست از تاج و تخت می کشد و همراه ملکه به کوه و بیابان فرار می کند. در راه ملکه که آبستن است، می زاید. به پیشنهاد شاه چند مروارید به بازوی پسر می بندد و او را همراه قبای زربفت شاه کنار رودخانه رها می کنند. پسر به دست دزدان می افتد. دزدان نام پسر را جهانزاد می گذارند.شاه هم به کمک شاه هند به مقام خود بازمی گردد.
داستان کودکان: شاهزاده جهان زاد
سپهسالار دختر بسیار زیبایی دارد. وقتی برای سرکشی به یکی از روستاها می رود به دختر پیغام می دهد نزد او بیاید. در راه شاه دختر را می بیند و عاشق او می شود و بدون اینکه به سپهسالار بگوید اورا به عقد خود در می آورد. سپهسالار با شاه درگیر می شود. شاه دست از تاج و تخت می کشد و همراه ملکه به کوه و بیابان فرار می کند. در راه ملکه که آبستن است، می زاید. به پیشنهاد شاه چند مروارید به بازوی پسر می بندد و او را همراه قبای زربفت شاه کنار رودخانه رها می کنند. پسر به دست دزدان می افتد. دزدان نام پسر را جهانزاد می گذارند.شاه هم به کمک شاه هند به مقام خود بازمی گردد. پسر که بزرگ شده است به خدمت دربار فراخوانده می شود. روزی جهانزاد که مست است به حرمسرا می رود و روی تخت شاه می خوابد. شاه دستور قتل جهانزاد را می دهد. رئیس دزدان نزد شاه میآید و ماجرای یافتن نوزاد را در کنار رودخانه که بازوبند و قبای زربفت به همراه داشته است را برای شاه باز می گوید. شاه جهانزاد را نزد مادرش می برد و خلعت شاهی بر او می پوشاند.