در شهری زیبا با مردمی خوشبخت، پیرزنی با دخترکوچکش زری زندگی می کند. پیرزن مرغی تخم طلا دارد که با فروش تخم ها زندگی را می گذراند. زری هر روز تخم طلا را برمی دارد به کنار دریا می رود و آن را به دریا می اندازد و از صدای افتادن آن لذت می برد. وقتی پیرزن از او می پرسد: تخم طلاها چرا ناپدید می شوند، زری به دروغ می گوید: نمی دانم. پیرزن مرغ را در صندوق حبس می کند و به زری اجازه نمی دهد به آن نزدیک شود. ولی زری به کنار صندوق می رود و در آن را باز می کند. دیوی از صندوق درمی آید و زری را به شهری می برد که مردم بد و حسودی دارد. زری که از کار خود پشیمان شده است ، از خدا می خواهد او را ببخشد.
داستان کودکان: زری دروغگو
حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع
متن کامل
در شهری زیبا با مردمی خوشبخت، پیرزنی با دخترکوچکش زری زندگی می کند. پیرزن مرغی تخم طلا دارد که با فروش تخم ها زندگی را می گذراند. زری هر روز تخم طلا را برمی دارد به کنار دریا می رود و آن را به دریا می اندازد و از صدای افتادن آن لذت می برد. وقتی پیرزن از او می پرسد: تخم طلاها چرا ناپدید می شوند، زری به دروغ می گوید: نمی دانم. پیرزن مرغ را در صندوق حبس می کند و به زری اجازه نمی دهد به آن نزدیک شود. ولی زری به کنار صندوق می رود و در آن را باز می کند. دیوی از صندوق درمی آید و زری را به شهری می برد که مردم بد و حسودی دارد. زری که از کار خود پشیمان شده است ، از خدا می خواهد او را ببخشد. دیو هم دوباره او را به نزد مادرش و شهر خوشبخت بازمی گرداند.
توضیحات: