زاهدی در شهری زندگی می کند. روزها در مسجد به عبادت میپردازد و شب ها در لباس دزدان اموال مردم را می دزدد. قاضی شهر و همسرش نقشه ای می کشند که دزد را پیدا کنند. در همه ی شهر جار می زنند که می خواسته اند شاه را بکشند و به همین سبب باید همه ی خانه ها را بگردیم. همه ی خانه ها را می گردند تا اینکه نوبت به خانه ی زاهد دزد می رسد. زاهد در میان حیاط مشغول نماز است. بعد از اینکه خانه را می گردند و چیزی پیدا نمی کنند، قاضی به زاهد شک می کند. سجاده ی او را کنار می زند و دری را می بیند که به زیرزمینی می رسد. زاهد، قاضی و همراهانش را در زیرزمین حبس می کند.
داستان کودکان: دزد زاهدنما
زاهدی در شهری زندگی می کند. روزها در مسجد به عبادت میپردازد و شب ها در لباس دزدان اموال مردم را می دزدد. قاضی شهر و همسرش نقشه ای می کشند که دزد را پیدا کنند. در همه ی شهر جار می زنند که می خواسته اند شاه را بکشند و به همین سبب باید همه ی خانه ها را بگردیم. همه ی خانه ها را می گردند تا اینکه نوبت به خانه ی زاهد دزد می رسد. زاهد در میان حیاط مشغول نماز است. بعد از اینکه خانه را می گردند و چیزی پیدا نمی کنند، قاضی به زاهد شک می کند. سجاده ی او را کنار می زند و دری را می بیند که به زیرزمینی می رسد. زاهد، قاضی و همراهانش را در زیرزمین حبس می کند. لباس های قاضی را می پوشد و جای او به شهر می رود و بر تخت می نشیند. شاهزاده به شهر می آید و نزد دایه ی خود می رود و ماجرا را تعریف می کند. دایه شاهزاده را به قصر می برد و می گوید زیر سینه ی کودکی که او بزرگ کرده یک خال هست. به این ترتیب شاهزاده ی واقعی بر تخت می نشیند و زاهد دزد را به سزای اعمالش می رساند.