داستان کودکان: دختر نارگیلی

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

دختری زشت رو به ۳۰ سالگی رسیده، اما کسی با او ازدواج نمی کند. روزی به جنگل می رود و کنار درخت نارگیلی فریاد می زند: ای نارگیل من از این پس در کنار تو می مانم تا کسی پیدا شود که با من ازدواج کند. صدایی ندا می دهد: من حاضرم با تو ازدواج کنم ودراین کلبه ی حقیر زندگی کنم. صبح که می شود، دختر کلبهای را می بیند که درویش زشتی در آن مشغول عبادت است. با درویش ازدواج می کند و فرزندی به دنیا می آورد به شکل نارگیل که از دیدنش می ترسد و می میرد. درویش نارگیل را بزرگ می کند و به او حرف زدن یاد می دهد. روزی شاهزاده، نارگیلی را می بیند که به دنبال خرگوشی می دود.

متن کامل

دختری زشت رو به ۳۰ سالگی رسیده، اما کسی با او ازدواج نمی کند. روزی به جنگل می رود و کنار درخت نارگیلی فریاد می زند: ای نارگیل من از این پس در کنار تو می مانم تا کسی پیدا شود که با من ازدواج کند. صدایی ندا می دهد: من حاضرم با تو ازدواج کنم ودراین کلبه ی حقیر زندگی کنم. صبح که می شود، دختر کلبهای را می بیند که درویش زشتی در آن مشغول عبادت است. با درویش ازدواج می کند و فرزندی به دنیا می آورد به شکل نارگیل که از دیدنش می ترسد و می میرد. درویش نارگیل را بزرگ می کند و به او حرف زدن یاد می دهد. روزی شاهزاده، نارگیلی را می بیند که به دنبال خرگوشی می دود. شاهزاده در پس درخت پنهان می شود و دختری زیبا را می بیند که از پوست نارگیل درآمد. شاهزاده دختر را غافلگیر می کند و از دختر می خواهد با او ازدواج کند. سپس مادرش را به خواستگاری دختر می فرستد و شاهزاده با بریدن نارگیل، دختر را در می آورد و با او ازدواج می کند.

توضیحات:
Submitted by mehrzady on