دختری زشت رو به ۳۰ سالگی رسیده، اما کسی با او ازدواج نمی کند. روزی به جنگل می رود و کنار درخت نارگیلی فریاد می زند: ای نارگیل من از این پس در کنار تو می مانم تا کسی پیدا شود که با من ازدواج کند. صدایی ندا می دهد: من حاضرم با تو ازدواج کنم ودراین کلبه ی حقیر زندگی کنم. صبح که می شود، دختر کلبهای را می بیند که درویش زشتی در آن مشغول عبادت است. با درویش ازدواج می کند و فرزندی به دنیا می آورد به شکل نارگیل که از دیدنش می ترسد و می میرد. درویش نارگیل را بزرگ می کند و به او حرف زدن یاد می دهد. روزی شاهزاده، نارگیلی را می بیند که به دنبال خرگوشی می دود.
داستان کودکان: دختر نارگیلی
دختری زشت رو به ۳۰ سالگی رسیده، اما کسی با او ازدواج نمی کند. روزی به جنگل می رود و کنار درخت نارگیلی فریاد می زند: ای نارگیل من از این پس در کنار تو می مانم تا کسی پیدا شود که با من ازدواج کند. صدایی ندا می دهد: من حاضرم با تو ازدواج کنم ودراین کلبه ی حقیر زندگی کنم. صبح که می شود، دختر کلبهای را می بیند که درویش زشتی در آن مشغول عبادت است. با درویش ازدواج می کند و فرزندی به دنیا می آورد به شکل نارگیل که از دیدنش می ترسد و می میرد. درویش نارگیل را بزرگ می کند و به او حرف زدن یاد می دهد. روزی شاهزاده، نارگیلی را می بیند که به دنبال خرگوشی می دود. شاهزاده در پس درخت پنهان می شود و دختری زیبا را می بیند که از پوست نارگیل درآمد. شاهزاده دختر را غافلگیر می کند و از دختر می خواهد با او ازدواج کند. سپس مادرش را به خواستگاری دختر می فرستد و شاهزاده با بریدن نارگیل، دختر را در می آورد و با او ازدواج می کند.