داستان کودکان: تاجری که زن داری را از خروس آموخت

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

تاجری که زبان جانوران را می فهمد، روزی گفت و گوی الاغ و گاو خود را می شنود و خنده اش می گیرد. همسر تاجر با التماس و گریه می گوید: باید به من بگویی برای چه می خندی، وگرنه به خانه ی پدرم می روم و باز نمی گردم. تاجر از روی ناچاری به همسرش می گوید: اگر به تو بگویم رازم آشکار می شود و عهدی را که با خدا بسته ام، می شکنم و می میرم. پس برو خانواده ات و قاضی را حاضر کن چون من پس از گفتن حرف الاغ خواهم مرد. سپس غسل می کند. در بازگشت می شنود که سگش ماجرای او را به خروسش بازگو می کند. خروس می گوید: عجب تاجر بیعرضه ای که یک زن دارد و نمی تواند او را اداره کند. من ۵۰ زن دارم و همه ی آنها را اداره می کنم.

متن کامل

تاجری که زبان جانوران را می فهمد، روزی گفت و گوی الاغ و گاو خود را می شنود و خنده اش می گیرد. همسر تاجر با التماس و گریه می گوید: باید به من بگویی برای چه می خندی، وگرنه به خانه ی پدرم می روم و باز نمی گردم. تاجر از روی ناچاری به همسرش می گوید: اگر به تو بگویم رازم آشکار می شود و عهدی را که با خدا بسته ام، می شکنم و می میرم. پس برو خانواده ات و قاضی را حاضر کن چون من پس از گفتن حرف الاغ خواهم مرد. سپس غسل می کند. در بازگشت می شنود که سگش ماجرای او را به خروسش بازگو می کند. خروس می گوید: عجب تاجر بیعرضه ای که یک زن دارد و نمی تواند او را اداره کند. من ۵۰ زن دارم و همه ی آنها را اداره می کنم. یکی را نوک می زنم، یکی را ناز می کنم، برسر یکی داد می کشم و هر ۵۰ زن مرا دوست دارند. تاجر باید زن را چنان با چوب تر بزند تا دیگر در کار او فضولی نکند. تاجر این نصیحت را می شنود و همان کار را می کند. پس زن از او عذر می خواهد و دیگر در کارش فضولی نمی کند.

توضیحات:
Submitted by mehrzady on