داستان کودکان: افسانه ستارگان

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

هزاران سال پیش که هنوز ستاره ای در آسمان نبود، آهنگر روستایی، دختری به نام الیکترا داشت که عاشق چوپان ده بود. ارباب چوپان، که خود می خواست الیکترا را به همسری بگیرد، او را به دامنه ی کوه فرستاد تا طعمه ی گرگان بشود. پس از مرگ چوپان، الیکترا دیگر نتوانست بخوابد. برای همین آهنگر چاره ای می اندیشد و شب ها بر بالای کوه بر آهن تفتیده ای می کوبد و جرقه هایی ایجاد می کند تا دختر با دیدن آن ها سرگرم شود و بعد بتواند بخوابد. اما صدای آزاردهنده ی آن مردم روستا و خدایان را آزار می دهد. خدای آسمان به آهنگر می گوید: من جرقه ها را همیشه در آسمان روشن نگاه خواهم داشت و تو دیگر هر شب این کار را نکن.

متن کامل

هزاران سال پیش که هنوز ستاره ای در آسمان نبود، آهنگر روستایی، دختری به نام الیکترا داشت که عاشق چوپان ده بود. ارباب چوپان، که خود می خواست الیکترا را به همسری بگیرد، او را به دامنه ی کوه فرستاد تا طعمه ی گرگان بشود. پس از مرگ چوپان، الیکترا دیگر نتوانست بخوابد. برای همین آهنگر چاره ای می اندیشد و شب ها بر بالای کوه بر آهن تفتیده ای می کوبد و جرقه هایی ایجاد می کند تا دختر با دیدن آن ها سرگرم شود و بعد بتواند بخوابد. اما صدای آزاردهنده ی آن مردم روستا و خدایان را آزار می دهد. خدای آسمان به آهنگر می گوید: من جرقه ها را همیشه در آسمان روشن نگاه خواهم داشت و تو دیگر هر شب این کار را نکن. از آن پس جرقه ها که همان ستارگان اند همواره در آسمان می درخشند.

توضیحات:
Submitted by mehrzady on