دختر حاکم دچار یک بیماری شده بود و همواره فریاد می زد که من گاو هستم، مرا بکشید. هیچ پزشکی نمی توانست او را درمان کند. روزی بازرگانی به حاکم گفت که در کشوری دیگر مردی به نام "بوعلی" زندگی می کند که حکیم بزرگی است. و قول داد او را برای درمان دختر حاکم به آنجا بفرستد. پس از مدتی آن حکیم آمد و به دختر گفت که آمده تا او را بکشد ولی الان لاغر است و باید کمی فربه شود. با این بهانه گیاهان دارویی مفید را به دختر خوراند و دختر بهبود یافت.
داستان کهن: بیمار خیالی
حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
برچسب:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع
متن کامل
دختر حاکم دچار یک بیماری شده بود و همواره فریاد می زد که من گاو هستم، مرا بکشید. هیچ پزشکی نمی توانست او را درمان کند. روزی بازرگانی به حاکم گفت که در کشوری دیگر مردی به نام "بوعلی" زندگی می کند که حکیم بزرگی است. و قول داد او را برای درمان دختر حاکم به آنجا بفرستد. پس از مدتی آن حکیم آمد و به دختر گفت که آمده تا او را بکشد ولی الان لاغر است و باید کمی فربه شود. با این بهانه گیاهان دارویی مفید را به دختر خوراند و دختر بهبود یافت.
توضیحات: