داستان موش و قورباغه و عقاب

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

موش و قورباغه ای در کنار دریاچه ای زندگی می کردند و با هم دوست بودند. روزی موش، قورباغه را به خانه ی خودش برد. بعد از آن قورباغه هم از موش خواست تا به خانه ی او که در دریاچه بود، برود. ولی موش که شنا بلد نبود ، نمی خواست برود. .قورباغه پای موش را به پای خودش بست و به شنا در داخل دریاچه پرداخت. به فریادهای موش هم توجهی نکرد. عقابی که ماجرا را می دید، آمد و موش را بلند کرد و قورباغه هم که پایش به پای موش بسته شده بود از زمین بلند شد و در هوا آویزان ماند. قورباغه شروع به داد و فریاد و کمک خواستن کرد.

متن کامل

موش و قورباغه ای در کنار دریاچه ای زندگی می کردند و با هم دوست بودند. روزی موش، قورباغه را به خانه ی خودش برد. بعد از آن قورباغه هم از موش خواست تا به خانه ی او که در دریاچه بود، برود. ولی موش که شنا بلد نبود ، نمی خواست برود. .قورباغه پای موش را به پای خودش بست و به شنا در داخل دریاچه پرداخت. به فریادهای موش هم توجهی نکرد. عقابی که ماجرا را می دید، آمد و موش را بلند کرد و قورباغه هم که پایش به پای موش بسته شده بود از زمین بلند شد و در هوا آویزان ماند. قورباغه شروع به داد و فریاد و کمک خواستن کرد. پس از مدتی عقاب آن ها را به زمین گذاشت و به قورباغه گفت که از این به بعد با دیگران رفتاری کند که دوست دارد با او همان رفتار را بکنند.

توضیحات:
Submitted by farzant on