داستان : مجید دفتر خاطراتش را ورق می زند : گربه

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

مجید و مادربزرگش در خانه چند حیوان از جمله یک گربه و یک بلبل را نگهداری می کردند. یک روز که مادربزرگ خانه نبود مجید می خواست قفس بلبل را بردارد و با او بازی کند که ناگهان صدای در خانه آمد. مجید هول شد و قفس از دستش به زمین افتاد و بلبل ترسید و حالش بد شد. مجید هم که می ترسید مادربزرگ او را دعوا کند، به دروغ گفت که گربه شان که اسمش ملوس بود، می خواسته به بلبل حمله کند. مادربزرگ خیلی ناراحت شد و به مجید گفت که باید ملوس را از این خانه ببرد.

متن کامل

مجید و مادربزرگش در خانه چند حیوان از جمله یک گربه و یک بلبل را نگهداری می کردند. یک روز که مادربزرگ خانه نبود مجید می خواست قفس بلبل را بردارد و با او بازی کند که ناگهان صدای در خانه آمد. مجید هول شد و قفس از دستش به زمین افتاد و بلبل ترسید و حالش بد شد. مجید هم که می ترسید مادربزرگ او را دعوا کند، به دروغ گفت که گربه شان که اسمش ملوس بود، می خواسته به بلبل حمله کند. مادربزرگ خیلی ناراحت شد و به مجید گفت که باید ملوس را از این خانه ببرد. مجید که چاره ای نداشت گربه را برداشت و برد و چند بار خواست که او را جایی بگذارد ولی یا جای مناسبی نبود و یا اینکه ملوس دنبال او برگشت، یک بار هم یک سگ، ملوس را دنبال کرد. تا اینکه بالاخره مجید ملوس را به خانه آورد و به مادربزرک گفت که آن اتفاق کار خود او بوده است، نه ملوس.

توضیحات:
Submitted by farzant on