روزگاری، چوپان ضعیف و رنجوری زندگی می کرد که چوپان های دیگر به او زور می گفتند و نمی گذاشتند گله اش را در چمن های پرعلف بچراند. او هم به ناچار به جاهای دور دست می رفت. روزی که در جنگل انبوهی مشغول چراندن گوسفندانش بود، زنی زیبا را دید که زیر درخت بزرگی خوابیده است. چوپان از شاخه های درختان برای آن زن سایبانی درست کرد. وقتی آن زن که در واقع یک فرشته بود، از خواب بیدار شد، به خاطر این کار نیک چوپان خواست آرزوی او را برآورده کند. چوپان هم از او خواست که زورش را زیاد کند. فرشته زور چوپان را زیاد کرد ولی به او سفارش کرد که از زورش در راه های خوب استفاده کند.
داستانهای کهن : چوپان و فرشته
حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
برچسب:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع
متن کامل
روزگاری، چوپان ضعیف و رنجوری زندگی می کرد که چوپان های دیگر به او زور می گفتند و نمی گذاشتند گله اش را در چمن های پرعلف بچراند. او هم به ناچار به جاهای دور دست می رفت. روزی که در جنگل انبوهی مشغول چراندن گوسفندانش بود، زنی زیبا را دید که زیر درخت بزرگی خوابیده است. چوپان از شاخه های درختان برای آن زن سایبانی درست کرد. وقتی آن زن که در واقع یک فرشته بود، از خواب بیدار شد، به خاطر این کار نیک چوپان خواست آرزوی او را برآورده کند. چوپان هم از او خواست که زورش را زیاد کند. فرشته زور چوپان را زیاد کرد ولی به او سفارش کرد که از زورش در راه های خوب استفاده کند. چوپان هم که پهلوانی پر زور شده بود، از همه ی زورش در راه آسایش مردم استفاده می کرد.
توضیحات: