گنجشکی یک پنبه دانه پیدا کرد. از کشاورز و نخ تاب و بافنده کمک گرفت تا از آن پنبه دانه پارچه اش بافته شد. گنجشک دستمزد آن ها را که نصف محصول کار هر کدام شان بود داد. ولی وقتی پارچه را به رنگرز و خیاط داد، دلش نیامد که سهم آن ها را بدهد و همه اش را برای خودش برداشت. دو پیراهنی را که از پارچه اش دوخته شده بود به ملا داد تا برایش به امانت نگه دارد. وقتی در فصل سرما برگشت تا یکی از پیراهن ها را بگیرد، ملا دلش نیامد به او چیزی بدهد. یک روز که ملا پیراهن ها را شسته بود و روی بند انداخته بود، گنجشک آمد و آن ها را برداشت و برد. ولی در راه باد تندی وزید و گنجشک نتوانست آن ها را نگه دارد.
داستانهای کهن : غوزه
حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
برچسب:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع
متن کامل
گنجشکی یک پنبه دانه پیدا کرد. از کشاورز و نخ تاب و بافنده کمک گرفت تا از آن پنبه دانه پارچه اش بافته شد. گنجشک دستمزد آن ها را که نصف محصول کار هر کدام شان بود داد. ولی وقتی پارچه را به رنگرز و خیاط داد، دلش نیامد که سهم آن ها را بدهد و همه اش را برای خودش برداشت. دو پیراهنی را که از پارچه اش دوخته شده بود به ملا داد تا برایش به امانت نگه دارد. وقتی در فصل سرما برگشت تا یکی از پیراهن ها را بگیرد، ملا دلش نیامد به او چیزی بدهد. یک روز که ملا پیراهن ها را شسته بود و روی بند انداخته بود، گنجشک آمد و آن ها را برداشت و برد. ولی در راه باد تندی وزید و گنجشک نتوانست آن ها را نگه دارد. باد آن دو پیراهن را برد و جلوی خانه ی رنگرز و خیاط انداخت. (داستان ضرب المثل باد آورده را باد می برد)
توضیحات: