"سلانس مارنر" بافنده تنهایى است که بعد از اخراج از کلیسایى که در آنجا همراه با فرقهاى بود، به "راولو" مىآید او در راولو به کار بافندگى پرداخت و تنها سرگرمىاش سکههاى بود که آنها را به خاطر کارش دریافت مىکرد. اما شبى "دانستان کاس" برادر "گادفرى کاس" سکهها را دزدید و نا پدید شد و البته کسى از این ماجرا با خبر نشد "سیلاس"که از این موضوع بسیار ناراحت بود و امید داشت که سکه هایش را دوباره به دست آورد به طور ناگهانى در شب کریسمس، دهتر بچهاى با موهاى طلایى را در کلبهاش مىبیند و تصمیم مىگیرد آن دختر بچه را که "اپى" نام داشت بزرگ کند.
بافنده تنها
"سلانس مارنر" بافنده تنهایى است که بعد از اخراج از کلیسایى که در آنجا همراه با فرقهاى بود، به "راولو" مىآید او در راولو به کار بافندگى پرداخت و تنها سرگرمىاش سکههاى بود که آنها را به خاطر کارش دریافت مىکرد. اما شبى "دانستان کاس" برادر "گادفرى کاس" سکهها را دزدید و نا پدید شد و البته کسى از این ماجرا با خبر نشد "سیلاس"که از این موضوع بسیار ناراحت بود و امید داشت که سکه هایش را دوباره به دست آورد به طور ناگهانى در شب کریسمس، دهتر بچهاى با موهاى طلایى را در کلبهاش مىبیند و تصمیم مىگیرد آن دختر بچه را که "اپى" نام داشت بزرگ کند. "گادفرى" که با زنى به نام "نانسى" ازدواج کرده بود و فرزندى هم نداشت به آنها خیلى محبت مىکرد روزى "گادفرى" و همسرش نزد سیلاس آمدند تا "اپى" را به خانه خود ببرند. آنها گفتند که "اپى" دختر گادفرى است اما اپى این پیشنهاد را قبول نکرد و پس از ازدواج نیز همچنان با سیلاس زندگى کرد