بابا درزی‌

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

در نخستین روز سال تحصیلی، عفت خانم آموزگار کلاس ششم دبستان از شاگردانش می خواهد که هر یک داستان یا سرگذشتی شنیدنی برای دوستان خود تعریف کنند. یکی از شاگردان از آموزگار می خواهد که او نیز سرگذشت خود را بگوید. آموزگار تعریف می کند: خانواده ی ما در روستایی به نام گرمک در دامنه ی کوه های نیشابور زندگی می کنند و به دلیل تنگدستی و کمبود درآمد کشاورزی همراه پدر و خواهر خود به شهر مهاجرت کرده اند. پدرش مشهدی ابراهیم، در میان راه، عذرا خواهرش را به خانواده ای می سپارد که او را مانند فرزندشان بزرگ کنند. عفت همراه پدرش به نیشابور می رسد ولی پدرش شغلی پیدا نمی کند و تصمیم می گیرد به تهران بیاید.

متن کامل

در نخستین روز سال تحصیلی، عفت خانم آموزگار کلاس ششم دبستان از شاگردانش می خواهد که هر یک داستان یا سرگذشتی شنیدنی برای دوستان خود تعریف کنند. یکی از شاگردان از آموزگار می خواهد که او نیز سرگذشت خود را بگوید. آموزگار تعریف می کند: خانواده ی ما در روستایی به نام گرمک در دامنه ی کوه های نیشابور زندگی می کنند و به دلیل تنگدستی و کمبود درآمد کشاورزی همراه پدر و خواهر خود به شهر مهاجرت کرده اند. پدرش مشهدی ابراهیم، در میان راه، عذرا خواهرش را به خانواده ای می سپارد که او را مانند فرزندشان بزرگ کنند. عفت همراه پدرش به نیشابور می رسد ولی پدرش شغلی پیدا نمی کند و تصمیم می گیرد به تهران بیاید. باز هم به دلیل مشکلات زندگی در تهران عفت را به بابادرزی که دوزنده ی پیری است و با خواهرش زندگی می کند، می سپارد و خود به تهران می رود و هیچ وقت برنمی گردد. بابادرزی و خواهرش مانند پدری مهربان و مادری دلسوز به عفت می رسند و همه دارایی خود را می فروشند تا عفت دوران دانشسرای خود را بگذراند و معلم شود. سرانجام با یکی از همکاران خود ازدواج می کند.

توضیحات:
Submitted by baharg on