تلخون نام هفتمین دختر مرد تاجر بود. او به شش خواهر خود که خوشگذران بودند، هیچ شباهتی نداشت. روزی مرد تاجر به شهر رفته بود و آنجا توانست چیزهایی را که شش دختر اولش خواسته بودند، بخرد ولی هر قدر جست و جو کرد نتوانست در شهر دل و جگری پیدا کند تا خواسته ی تلخون را هم خریده باشد. ناراحت شد و آه کشید که ناگهان "آه" در مقابل او ظاهر شد و به او دل و جگر داد به این شرط که هر وقت خواست، به دنبال تلخون بیاید و او را ببرد. همان روز مرد جوانی آمد و گفت که از جانب "آه" آمده است تا تلخون را ببرد. تلخون با آن مرد رفت.
اقتباس از افسانه های محلی آذربایجان: تلخون
تلخون نام هفتمین دختر مرد تاجر بود. او به شش خواهر خود که خوشگذران بودند، هیچ شباهتی نداشت. روزی مرد تاجر به شهر رفته بود و آنجا توانست چیزهایی را که شش دختر اولش خواسته بودند، بخرد ولی هر قدر جست و جو کرد نتوانست در شهر دل و جگری پیدا کند تا خواسته ی تلخون را هم خریده باشد. ناراحت شد و آه کشید که ناگهان "آه" در مقابل او ظاهر شد و به او دل و جگر داد به این شرط که هر وقت خواست، به دنبال تلخون بیاید و او را ببرد. همان روز مرد جوانی آمد و گفت که از جانب "آه" آمده است تا تلخون را ببرد. تلخون با آن مرد رفت. آن ها و پس از پیمودن راه های دراز و سخت به باغی زیبا رسیدند و در آنجا به خوشی زندگی می کردند. یک بار که جوان بالای درختی رفت تا سیب بچیند، تلخون، پری را که به کمر جوان چسبیده بود کند و جوان افتاد و مرد. تلخون آهی کشید. "آه" حاضر شد و دختر را به بازار برده فروشان برد و فروخت. دختر بار اول به خانه ی مرد جوان ثروتمندی که گم شده بود رفت، بار دوم آسیابانی او را خرید و بار سوم برده ی مرد تاجری شد. به هر جا که می رفت مشکلی را حل می کرد. تا اینکه زمانی که پیش تاجر بود، توانست راه حل مشکل خود را نیز بیابد و در بازار برده فروشان آه کشید. "آه" حاضر شد، او را خرید و بالای سر جوان برد. تلخون پر را به کمر جوان چسباند، جوان عطسه ای کرد و بلند شد.