یک مورچه و یک کک که با هم دوست بودند، روزی تصمیم گرفتند نان درست کنند. کک تا خواست نان را به تنور بچسباند، خودش توی تنور افتاد و سوخت. مورچه گریه و زاری کرد و خاک به سرش ریخت. کبوتری که بالای درخت بود، از مورچه ماجرا را پرسید و وقتی شنید از ناراحتی پرهای دمش ریخت. پس از آن، درخت، آب، گندم ها، دهقان و دختر و زن و پسرش و بعد هم ملای مکتب خانه هر کدام ماجرا را شنیدند، از ناراحتی بلایی به سر خود آوردند. ولی خر ملا که ماجرا را شنید، خندید و گفت به من چه ربطی دارد که این اتفاق ها افتاده اند.
افسانه های کهن : کک به تنور
حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
برچسب:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع
متن کامل
یک مورچه و یک کک که با هم دوست بودند، روزی تصمیم گرفتند نان درست کنند. کک تا خواست نان را به تنور بچسباند، خودش توی تنور افتاد و سوخت. مورچه گریه و زاری کرد و خاک به سرش ریخت. کبوتری که بالای درخت بود، از مورچه ماجرا را پرسید و وقتی شنید از ناراحتی پرهای دمش ریخت. پس از آن، درخت، آب، گندم ها، دهقان و دختر و زن و پسرش و بعد هم ملای مکتب خانه هر کدام ماجرا را شنیدند، از ناراحتی بلایی به سر خود آوردند. ولی خر ملا که ماجرا را شنید، خندید و گفت به من چه ربطی دارد که این اتفاق ها افتاده اند.
توضیحات: