اعتراف

حقوق کودک:
ناشر پایگاه:
نشریه:
پدیدآورنده پایگاه:
کتاب پایگاه:
گالری پایگاه:
گونه پایگاه:
فایل ها:
پایگاه ها:
منابع

در شهر ولادیمیر جوانی به نام ایوان زندگی می کند که شب ها به عیش و نوش می پردازد و به بازار مکاره می رود. شبی همسرش به او می گوید: خواب بدی دیده ام. دیدم که تو از بازار مکاره بازمی گردی و تمام موهایت سفید شده است. ایوان گوش نمی دهد و به بازار مکاره می رود. شب در راه برگشت مأموران او را گرفته و می گویند که تاجری دیشب کشته شده است. چاقویی را که تاجر با آن کشته شده بود درکالسکه ی ایوان پیدا می کنند و ایوان را به زندان می اندازند. او سالها در زندان می ماند تا اینکه مردی به نام ماکارسیمویچ را به زندان می اندازند.

متن کامل

در شهر ولادیمیر جوانی به نام ایوان زندگی می کند که شب ها به عیش و نوش می پردازد و به بازار مکاره می رود. شبی همسرش به او می گوید: خواب بدی دیده ام. دیدم که تو از بازار مکاره بازمی گردی و تمام موهایت سفید شده است. ایوان گوش نمی دهد و به بازار مکاره می رود. شب در راه برگشت مأموران او را گرفته و می گویند که تاجری دیشب کشته شده است. چاقویی را که تاجر با آن کشته شده بود درکالسکه ی ایوان پیدا می کنند و ایوان را به زندان می اندازند. او سالها در زندان می ماند تا اینکه مردی به نام ماکارسیمویچ را به زندان می اندازند. ماکار در صحبت با ایوان نشانه هایی از قتل تاجر می دهد و ایوان می فهمد که ماکار مجرم بوده است ولی اعتراف نمی کند. شبی هنگامی که ماکار درحال کندن حفره ای برای فرار است، مأموران ایوان و ماکار را برای بازدید بدنی بیدار می کنند. ایوان با اینکه میداند ماکار حفره را کنده است، چیزی نمی گوید. ماکار از کار خود خجالت می کشد و به قتل تاجر اعتراف می کند. حکم آزادی ایوان صادر می شود و صبح که مأموران برای دادن حکم آزادی او به سلول می آیند، او را مرده می یابند.

توضیحات:
Submitted by mehrzady on