ریچارد شیردل ،پادشاه انگلستان، به همراه شماری از سربازان خود به جنگ می رود و تاج و تخت سلطنت را به برادرش "جان" می سپارد. اما کسى از حکومت جان راضى نیست. یکى از سربازان شجاع ریچارد، آیوانهو است که به علت محبتى که به دختری به نام روانا دارد، پدرش او را از خانه رانده است. بعد از مدت ها آیوانهو به صورت ناشناس به همراه تعدادى شوالیه ی مذهبى به خانهاش بر مىگردد به مسابقهاى که در "اشبى" برگزار شده است مىرود. در آنجا با شوالیهها به نبرد تن به تن مىپردازد و برنده ی مسابقه مىشود. همان جا خود را به روانا و پدرش و دیگران معرفى مىکند.
آیوانهو
ریچارد شیردل ،پادشاه انگلستان، به همراه شماری از سربازان خود به جنگ می رود و تاج و تخت سلطنت را به برادرش "جان" می سپارد. اما کسى از حکومت جان راضى نیست. یکى از سربازان شجاع ریچارد، آیوانهو است که به علت محبتى که به دختری به نام روانا دارد، پدرش او را از خانه رانده است. بعد از مدت ها آیوانهو به صورت ناشناس به همراه تعدادى شوالیه ی مذهبى به خانهاش بر مىگردد به مسابقهاى که در "اشبى" برگزار شده است مىرود. در آنجا با شوالیهها به نبرد تن به تن مىپردازد و برنده ی مسابقه مىشود. همان جا خود را به روانا و پدرش و دیگران معرفى مىکند. به هنگام بازگشت، شوالیههاى خشمگین، آیوانهو و همراهانش را مى ربایند، آیوانهو و دوستانش با کمک یاغیان جنگل و شوالیه ی سیاهپوش نجات پیدا مىکنند. آنها متوجه می شوند شوالیه ی سیاهپوش همان "ریچارد شیردل" است که به انگلستان بازگشته است، او از پدر آیوانهو مىخواهد که او را ببخشد. آیوانهو و روانا با یکدیگر ازدواج مىکنند.